باران منباران من، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

باران عشق زندگی

من مامان باران اینجا خاطرات شیرین کودکشو ثبت می‌کنم به امید روزی که از دیدنشون لذت ببره

مسافرت به شیراز

نماد عشق در تخت جمشید شاه چراغ باران  با مانی مشغول بازی دو  سه روزی میشه که از شیراز برگشتیم و شما و مانی حسابی توی شیطونی کولاک کردید .خیلی هم خوش گذشت اینجا باغ ارم هست.البته بگم که اصلا دوست نداشتی عکس بگیری اینجا هم که اصفهان هست میدون نقش جهان که راه برگشت از شیراز رفتیم اینم یه عکس با باباو اون آآقه: که اول میترسیدی ازش دوتایی با مانی کلی گل چیدید وپرت میکردی تو آّب شانس آوردیم که بیرونمون نکردن اینجا هم بادکنکت ترکید و. قهر کردی اینقدر هم گریه کردی اینجا میخواستیم بریم تخت جمشید  و با مانی کلی از گلهای اونجا رو مورد عنایت قرار دادید رفتید توی حوض وحسابی خیس شدید ایشون یه آقا...
28 ارديبهشت 1393

نا مزدی ها

به قول عمه زهرا اسب سفید خوشبختی آمده و دست از سر دخترا بر نمیداره البته امسال بیخود سال اسب نشدا پریا جون و مهدیه جون تقریبا به فاصله یک هفته نا مزد کردن و ما هم این چند روز حسابی سرمون شلوغ بود  شما هم نقش عکاس رو بازی میکردی و از تموم جزییات عکس مینداختی .خلاصه اینکه حضورت حسابی فعال بود ااینجا نامزدی مهدیه جون هست ...
22 ارديبهشت 1393

پارک

امروز من کلاس داشتم و شما و با با رفتید پارک و حسابی سرسره بازی کردید اینم عکست با میکی موس که خیلی دوسش داری و بالهجه خاصی اسمش رو میگی میکی موووس ...
22 ارديبهشت 1393

آب بازی

دختر شجاع من دیروز رفتیم بیرون و شما هم کلی آب بازی کردید و به قول خودتون سد درست میکردید با مانی  تینا  امیر حسین و رادین.البته شما هم شجاع شده بودی و اصلا از سگ نمیترسیدی و کلی نازش کردی  ...
13 ارديبهشت 1393

عروسی میثم

آخر فرروردین عروسی میثم بودیم . عکسایی که مشاهده میکنی ژست هایی هست که موقع عکس گرفتن میگرفتی البته اینم بگم که همه رو از خودت درمیاوردی قربون دختر خلاقم بر م من ...
12 ارديبهشت 1393

تصویر یک خرابکار

عکسی که در تصویر مشاهده میکنید قیافه جدیدت هست وقتی که خرابکاری میکنی و میخوای چیزی بهت گفته نشه و البته چیزی هم نشنوی. تلاش های بنده برای رفتن شما به کلاس زبان نتیجه نداد و آخر هم نفهمیدم که چی شد که دیگه علاقه ای برای رفتن نداشتی، و البته خیلی ماهرانه خودت رو از هرچی کلاس زبان راحت کردی و مثلا  یه روز که میخواستی بهانه بیاری و نری ،خودت رو خیلی حرفه ای به خواب زده بودی وقتی از مهد با من تماس گرفتند و من علت نرفتنت رو براشون توضیح میدادم .و میگفتم که علاقه ای به رفتن نداری یک دفعه از خواب مصلحتی بلند شدی و باذوق تمام گفتی که اره مامان راست میگی من دیگه علاقه ندارم  خلاصه اینم از کلاس زبانت منم دیدم اینطوری شاید کلا از زبان ...
1 ارديبهشت 1393
1